<h2>.: مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی :.</h2><span></span>
مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی
موضوعات
تبلیغات
تبلیغات

یک خانم معلمی کاری کرد که اسم او در تمام کتاب های تربیتی و پرورشی چاپ شد.

معلمی با 28 سال سابقه کار به اسم خانم "دُنا".

خانم دُنا یک روز رفت سر کلاس با یک جعبه کفش.

جعبه ی کفش رو گذاشت روی میز.

به دانش آموزها گفت "بچه ها میخوام "نمی تونم هاتون" رو یا بنویسید یا نقاشی کنید و اینها رو بیارید بریزید در جعبه ی کفشی که روی میز منه"

"من نمی تونم خوب فوتبال بازی کنم."

" من نمی تونم دوچرخه سواری کنم."

"من نمی تونم درس ریاضی رو خوب یاد بگیریم"

"من نمی تونم با رفیقم که قهر کردم، آشتی کنم"

"من نمی تونم با داداشم روزی سه بار تو خونه دعوا نکنم"

بچه های دبستانی شروع کردند به کشیدن نمی توانم هاشون.

خودش هم شروع به نوشتن کرد.

نمیتونم ها یکی یکی در جعبه ی کفش جا گرفت.

وقتی همه ی نمی توانم ها جمع شد در جعبه رو بست و گفت "بچه ها بریم تو حیاط مدرسه"

بیلی برداشت و گودالی حفر کرد.

گفت "بچه ها امروز میخوایم نمی تونم هامون رو دفن کنیم"

جعبه رو گذاشت توی گودال و شروع کرد با بیل روی اون خاک ریختن.

وقتی که تمام شد به سبک مسیحی ها گفت "بچه ها دست های هم رو بگیرید"

خودش هم شد پدر مقدس و شروع کرد به صحبت کردن.

"ما امروز به یاد و خاطره ی شاد روان «نمی توانم» گرد هم آمدیم. او دیگر بین ما نیست. امیدوارم بازماندگان او «می توانم» و «قادر هستم»، روزی همانند او در تمام جهان مشهور و زبان زد شوند و «نمی توانم» در آرامگاه ابدی خود به سر برد."

به بچه ها گفت "برید کلاس".

بچه ها وقتی وارد کلاس شدن دیدن مقداری کیک و مقدار زیادی پفک داخل کلاس گذاشته شده.

وسط کیک یک مقوا بود و نوشته بود "مجلس ترحیم نمی توانم"!

بعد از اینکه کیک رو خوردن، مقوا رو برداشت و چسبوند کنار تابلوی کلاس.

تا پایان اون سال تحصیلی، هر کدوم از بچه ها که به هر دلیلی به معلمش می گفت "خانم، نمی تونم"، در جوابش خانم دنا یه لبخندی می زد و اون مقوا رو نشونش می داد و خود اون بچه حرفش رو می بلعید و ادامه نمی داد.

پایان اون سال تحصیلی شاگردان خانم دُنا بالاترین نمره ی علمی رو در مدرسه ی خودشون کسب کردند.

یه قول همین الآن هممون به هم دیگه بدیم. قول بدیم نمی توانم ها رو خاک کنیم....موفق باشید دوستان.

سلام

مطلبی را که ارسال می کنم یک تجربه ی تربیتی می باشد که یکی از اولیای دانش آموزان هنگام مصاحبه ی گزینش فرزندشان اظهار کرده است. من تمام موفقیت خودم را مدیون یک معلم می دانم - معلم انشا، من دانش آموزی بسیار کم رو بودم. هر نوع اظهار نظر مِن جمله خواندن انشا برایم کاری بسیار مشکل بود، موقع خواندن انشا دچار دلهره می شدم. یک روز دبیر انشا از من خواست که پای تابلو بیایم و انشایم را بخوانم، من هم آمدم و انشا را خواندم ولی آن قدر با دلهره و تشویش بود که دبیر محترم دقیقا حالت مرا احساس کرد. خلاصه نفس راحتی گرفتم ونشستم. هفته ی بعد دوباره برای خواندن انشا احضار شدم ولی این بار دلهره ی کمتری داشتم، هفته سوم نیز این موضوع تکرار شد و این بار با خیال راحت و بدون تشویش پای تابلو حاضر شدم. بله معلم با تدبیر، مشکل مرا فهمیده بود و راه حل آن را هم پیدا کرده بود: باید با تمرین و تکرار، ترس مرا فرو می ریخت و من از آن به بعد اعتماد به نفس خود را پیدا کردم و امروز که فوق لیسانس مدیریت و مدیر عامل یک شرکت هستم تمام موفقیت خودم را مدیون این مرد با درایت می دانم. و من این خاطره را برای این حضور همکاران عزیزم عرض کردم که وضعیت دانَش آموزان را به دقت مورد مشاهده قرار دهند، مشکل آن ها را درک کنند و از خدای بزرگ بخواهند که راه حل مشکل را در برابر آن ها قرار دهد و با تأمل شیوه ی مناسب را انتخاب و اجرا کنند... بیت زیر را که بر سر در یک مغازه ی کلید سازی دیدم مناسب این مقال دانستم: تو ناامید از این در مرو امید اینجاست / فزون تر از عدد قفل ها کلید اینجاست

... استاد محمدحسن صاحبدل ...

در مرکز تربیت معلم دینی عربی دارالفنون، به دانشجو ها می گفتم: آقایون شما کاری بکنید که دانش آموزا از شما خوششون بیاد ، شمارا دوست داشته باشند، اگه دبیر دینی را دوست داشته باشند، صدای قرآن که بشنوند به عشق شما به اون توجه می کنند. صدای اذان را که بشنوند به یاد شما از اون لذت می برند. هیچ چی هم به اونا یاد ندید، حداقل در اونا گرایش به دین به وجود آورده اید. اونا خودشون به دنبال دین، راه می افتند. هدف اصلی درسِ دینی همینه، شما اگه سخن مولفین کتابهای دینی را خطاب به خودتون در اول کتاب های دینی بخونید، اونا از شما همین هارا میخوان. ... شما این کار را بکنید اگه ثواب داشت مال شما، هرچی هم گناه داشت مال من. بعد به اونا می گفتم چه قدر... دبیران دینی که باعث نفرت دانش آموزان از دین شده اند و چه دبیران ریاضی که اقلیت ها را وارد اسلام کرده اند. نمونه ی این دبیران ریاضی دوست عزیزم آقای ...... دبیر منطقه ی 10 تهران که بااخلاق جذاب و بیان هنرمندانه ی زیبایی های اسلام درآموزشگاه علمی مهربان در خیابان ستارخان، دانش آموز غیر مسلمان را عاشق اسلام و وارد اسلام کرد. واما خاطره ی تلخی هم از یک معلم دینی ........ دوران آموزش نظامی را در پادگان باغ شاه (حر) می گذراندیم. استادی داشتیم که به ما روان شناسی درس می داد. در تمام صحبت هایش کینه ای پنهان از دین و دین داری به مشامم می رسید. به خودم می گفتم این استاد برای دین زدایی آمده نه روان شناسی...... یک روز نمی دانم به چه مناسبتی این خاطره را از دوران دبستان خود تعریف کرد: یک معلم دینی داشتیم، خیلی سخت گیر بود. امام هارا گاه از اول به آخر می پرسید. بعضی وقت ها هم می گفت: از آخر به اول بشمرید. یک روز مرا بُرد پای تخته و گفت: امام ها را بگو... من از ترس، هیچ چی به خاطرم نیومد. بعد به من گفت: کف دستت را بیار بالا: اول حضرتِ...... ؟! ( همراه با کوبیدن چوب تر کف دست من ) دوم امامِ.........؟! ( ضربه ی دوم ) و همین طور.... ضربه ی هشتم را که زد از هوش رفتم. از آن وقت ................ از بیان بقیه ی حرف های استاد روان شناسی معذورم... حالا برادران عزیز پرورشی و دینی، این شما و این امانت های الهی در دست شما. تا کدام راه را بپسندید. ومن الله التوفیق.

... استاد محمدحسن صاحبدل ...

۱ ۲
دوستان
نظرات و پیشنهادات خود را برای بهتـــر شدنِ کارِ مربـــی به ما انتقال دهید.
محتوا و مطالـــب فرهنـگی - تربیــتی خود را حتــماً برای ما ارسال نمایید.
رونوشت (کپی) از مطالب تارنمای مربی ترجیحاً با قید منبع آزاد است.
استفاده تجاری از مطالب این تارنما مجاز نبوده و منوط به اجازه ما می باشد.
مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی
|
www.morabbee.ir
ارتباط با ما: ۰۹۱۹۶۲۲۵۹۳۴

ابزار رایگان وبلاگ

رایانامه (ایمیل) خود را وارد نمایید: